ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

در نامه ی ما حرف همان است که گفتیم !

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ

                                                                                           همراه با اولین پسرم  ـ مرداد ماه 1394 ـ کوالالامپور

.

 در نامه ی ما حرف همـان است که گفتیم

ناگفته ، خود از خامه روان است که گفتیم

گفتیم و نگفتیـم ، تو ناگفتـه چه گویی
ای دل تو که دیدی ، نه چنانـست که گفتیم !؟

بی گفـتگو ، ای پـچپـچه ی صبح تماشا
آن معرکه ی جامه دران است که گفتیـم

گو نرگس مست از سخن فاش برنجـد
چیزی که نگفتی نگران است که گفتیم

گفتیم چه ماه است خود از لب به لب مهر
حاجت به بیان نیست عیانـست که گفتیم

چون سوسن آزاده در احوال صــبـوری ؛
این گفت و مگو از خفقان است که گفتیم

پیمانه ی دل ، بر گذر عمـر شکسـتیم
پنـدی نه که بر آب روان است ؛ که گفتیم !

.

.

نظرات  (۲)

گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش !
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش

زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست !
رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش

یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش

حال من بعد از تو حال دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش

جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها
یک طرف سیگار و من ، یاد تو سمت دیگرش


...


مرگ انسان در جهان گاهاً نبودِ نبض نیست
مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش


پاسخ:
راضی ام به رضای خداوند. 
میلاد امامِ شهیدِ شوکران مبارک زهرا جان !

ای آنکه بر آرنده ی حاجات تویی

هم کافل و کافی مهمات تویی

سرّ دل خویش را چه گویم با تو

چون عالم سرِّ وَ الخفیات تویی



 

پَر می کَشد، تمامِ وجودم، برایِ تو
خالی است خانه بی تو و، خالی است جایِ تو

آشفته جانِ سَر کَش و آشفته آسمان
آشفته است حال و هوا، بی هوایِ تو

از جمعِ اهلِ درد، تو دیریست رفته ای
جُز اهلِِ درد، عام، چه داند بهای تو ؟

بگذار پا به مجلس و بگذار، زَر شوَند
مِس هایِ خام، از اثرِ کیمیایِ تو

این شعر،حسرتی است،که می ریزد از قلَم
در روزگارِِ غُربت و ، در انزوایِ تو

هر وقت می نشینم و خوش گوش می دهم
دیوار و فرش و پَرده، پُر است از صدایِ تو

پایان بِدِه، عذابِ شبِ یاغی و بیا
تا آفتاب،سَر زنَد ، از شانه های تو

پاسخ:

ای آنکه گشاینده ی هر بند تویی

بیرون ز عباراتِ چه و چند تویی

این دولت من بس که منم بنده ی تو

این عزت من بس که خداوند تویی



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی