در نامه ی ما حرف همان است که گفتیم !
همراه با اولین پسرم ـ مرداد ماه 1394 ـ کوالالامپور
.
در نامه ی ما حرف همـان است که گفتیم
ناگفته ، خود از خامه روان است که گفتیم
گفتیم و نگفتیـم ، تو ناگفتـه چه گویی
ای دل تو که دیدی ، نه چنانـست که گفتیم !؟
بی گفـتگو ، ای پـچپـچه ی صبح تماشا
آن معرکه ی جامه دران است که گفتیـم
گو نرگس مست از سخن فاش برنجـد
چیزی که نگفتی نگران است که گفتیم
گفتیم چه ماه است خود از لب به لب مهر
حاجت به بیان نیست عیانـست که گفتیم
چون سوسن آزاده در احوال صــبـوری ؛
این گفت و مگو از خفقان است که گفتیم
پیمانه ی دل ، بر گذر عمـر شکسـتیم
پنـدی نه که بر آب روان است ؛ که گفتیم !
.
.
- ۹۴/۰۶/۰۲
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش !
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست !
رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش
یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش
حال من بعد از تو حال دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش
جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها
یک طرف سیگار و من ، یاد تو سمت دیگرش
...
مرگ انسان در جهان گاهاً نبودِ نبض نیست
مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش